Small objects carry great moments along, and great moments drag out details from the corners of our lives to remind us that nothing exist but short instance of being. It is these mundane, minute details that seem to give us pause for thought; a moment to school ourselves in meaning, a return to the days of the past, through which we can, re-read our journey. Safety pins attach our memories to thoughts, and crumpled sheets of paper flying towards the waste bin carry writings between their folds of words that shall forever remain unspoken. And this weightless sense of the trivial could be a good measure with which to redefine what meaning is. A meaning that is not marked on great and broad surfaces, but the meaning that only appears in things when we believe it. Sometimes, the small things lighten the burden on our shoulders. So simple, nothing needs to be happening.
“Written By Rasool Rakhsha June 2017
اشـیای کوچک، لحظه های بزرگ با خود بــه همراه دارنـد و لحظه های بـزرگ، جزئیات راطوری از پسـتوها بیـرون میکشند تـا بـه آِنخودوفادار بمانند و تـا آنجـا پیش میروند که بفهمند چیزی در اطراف ما نیسـت. جـز آنهـای پیداو پنهـان. وانگار همین خرده ریزهـاِیروزمـره وتکراری هسـتند کـه مـا را بـه تعریف میرسانند تـا درلحظه هـا درنگ کنیم وبتوانیم دبسـتان ِ معنا را بسازیم. ما را میبرند بـهگذشـته تـا روزهای رفته را زنده نـگاه دارند و نشـانه ای باشـند تـا سـفر را تفسـیر کنند. سـنجاق قفلی ها، وسـیله ی وصلت میشـوند تـاحافظـه را بـه خاطراتمـان الصاق کننــد و کاغذها،چاله هایى که بــه سمت سـطل پـرواز میکنند و گاهـی بـا خـود خطوطی سـبک را حملمیکنند و گاه کلماتـی را که انـگار رازدار گذشـتهای دور بوده اند وهمین ســبکی و کوچکى و خرد بــودن، متر و معیاری ست بـرایرسـیدن بـه تعریـف دوبارهای از معنـا. معنایی که در ظاهـر خـود تعریـف نـدارد بلکـه بـاوری را می طلبـد تـا بـه آن معنـاببخشد. گاهـیبـا همین خرده ریزهـای اطرافمان، بـارِ سـنگین شـانه هایمان را سـبک میکنیم… بـه همین سـادگی. قـرار نیسـت هیـچ اتفاقی بیفتد.
تیرماه ٩٦
رسول رخشا